معنی ذخیره کردن انگلیسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ذخیره کردن. [ذَ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) نهادن. پس انداز کردن. ادّخار. اذّخار. انبار کردن. اندوختن. الفنجیدن. بیلفنجیدن. الفغدن. بیلفغدن. پس دست داشتن.الفختن. بیلفختن. اقتناء. ابتآر. بأر. اعتقاد. پستائی کردن. یخنی. اقماز.
مترادف و متضاد زبان فارسی
انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پسانداز کردن
ذخیره
اندوخته، پسافت، پسانداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو
فرهنگ واژههای فارسی سره
انباردن
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
هر چیزی که برای روز مبادا نگه دارند، آنچه آماده سازند برای وقت حاجت، پسانداز، اندوخته، ستنج،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1970